از زبان مولا
آنقدر این سخنرانی زیبا بود که نمی شد دیگران راهم سهیم نکرد
همهی قضیه هم در همین بیداری و هشیاری و درک بالا و موقعیتسنجی و اقدام
بجا و شجاعانه خلاصه میشود. اگر فرض کنید یک ملتی که در طول قرنهای متوالی بر اثر
فساد دستگاههای حاکم، بر اثر استبدادهای گوناگون دچار غفلت شده است، دچار عقبماندگی
شده است، از قافلهی علم و تمدن و همه چیز عقب افتاده است، بعد هم استعمار وارد
شده است با شیوهها و روشهای بسیار پیچیده و مرموز، اینها را در آن حالت نگهداشته،
منابع حیاتی آنها، ارزشهای تاریخی و فرهنگی آنها را نابود کرده است و زمام این ملت
و این کشور را در دست گرفته است، بخواهد ورق را برگرداند، به چه احتیاج دارد؟
میشود رفت پیش استعمارگر ظالم و غدار و از او خواهش کرد: آقا شما بیائید از
استعمار دست بردارید، از منافع خودتان صرفنظر کنید؟ میشود این کار را کرد؟ فایدهای
دارد؟ اگر نه، بگوئیم التماس نمیکنیم، مذاکره میکنیم، با مذاکره حل میشود؟ میشود
طعمه را از دهان گرگ با مذاکره، با حرف حساب، درخواست گرفت، میشود این کار را کرد؟
ملتها در چنین مقاطعی یک راه بیشتر ندارند و آن اینکه
جوهر خودشان را نشان بدهند، قدرت خودشان را به صحنه بیاورند، از توانائیهای خودشان
استفاده کنند تا دشمن نتواند بر روی ضعفها و ناتوانیهای آنها تکیه کند. جز این راهی
برای یک ملت وجود ندارد. این کاری بود که ملت ایران کرد. این کار هم احتیاج دارد
به بیدار بودن، آگاه بودن، تنبلی نکردن، دل به خواستهها و آسایشهای حقیر مادی نقد
و کوچک نسپردن، اهداف و آرمانهای بزرگ را در نظر گرفتن و وارد میدان شدن؛ به این
احتیاج دارد. اساسش بیداری است؛ این کار را ملت ایران کرد.
بدون ایمان هم ممکن نبود این بیداری به وجود بیاید. ایمان مردم از درون مثل
یک موتور فعال وجود آنها را به راه انداخت. اگر ایمان نبود، مرگ اینجور کوچک نمیشد
در چشم مردم. آن چیزی که مرگ را حقیر میکند در مقابل چشم مردم، ایمان است. لذا هر
چه ایمان بالاتر باشد، مرگ حقیرتر میشود. ایمانی مثل ایمان علی بن ابی طالب،
آنقدر مرگ را تحقیر میکند و کوچک میکند که میگوید من از مرگ نه فقط وحشت ندارم،
بلکه با او انس دارم. «انس للموت من الطّفل بثدی امّه»؛ انس دارم، علاقه دارم،
اصلاً نه اینکه نمیترسم، استقبال میکنم؛ این ناشی از ایمان است. وقتی ایمان هست،
مرگ پایان زندگی نیست.
وقت مردن آمد و جستن ز جو
کلّ شیء هالک الّا وجهه از جو انسان میپرد. یک خط فاصلی
است بین این نشئه و آن نشئه؛ بعضیها را با زنجیر از این خط فاصل عبور میدهند؛
آنهائی که چسبیدهاند به زندگی دنیا، بعضی خودشان جست میزنند، خودشان را پرتاب
میکنند؛ چرا؟ چون میبینند آنجا چه خبر است. وعدهی الهی را مشاهده میکنند. لذا
شهدای عزیزی که نام اینها را شنیدهاید، بسیاری از اینها را میشناسید، بعضی از
شماها با آنها همراه بودهاند، زندگی کردهاید، این شهدا از مرگ نمیترسیدند، اینها
عاشق زندگی بودهاند. وصیتنامهها را که انسان نگاه میکند، این را میفهمد. راه یک
ملت این است. ملت ما این راه را شروع کرد.
فرقی که این ملت و انقلابش با بسیاری از ملتهائی که
انقلاب کردهاند داشت، این است که این ملت خود را به جای محکمی متصل کرد؛ «فقد
استمسک بالعروة الوثقی». عروهی وثقی یعنی شما بخواهید از روی یک پرتگاهی عبور
کنید، از یک لبهی باریکی بخواهید عبور کنید، یک ریسمان محکمی باشد، دستتان را
بگیرید. وقتی دستتان را گرفتید، خاطرتان جمع است که دیگر پرتاب نمیشوید. این عروهی
وثقی است. «فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن باللَّه فقد استمسک بالعروة الوثقی»؛ کفر به
طاغوت، ایمان به خدا. ملت ما این را داشت، لذا از این گذرگاه عبور کرد؛ دغدغهای
برایش به وجود نیامد و همین موجب شد که این حرکت عظیم در بین مردم بماند.
به این نکته جوانهای عزیز ما توجه کنند؛ اهل معرفت و اهل
فکر توجه کنند. انقلاب یک جریان است، همه جا همینجور است؛ یک جریان است، یک حادثه
نیست، لکن این جریان در بسیاری از جاها در وسط راه متوقف میشود. به تاریخ
انقلابهای گوناگون، انقلابهای بزرگ نگاه کنید؛ وسط راه متوقف میشوند. یک عدهای به
یک پیروزی میرسند، دل خوش میکنند، از مردم فراموش میکنند، مردم یواشیواش صحنه را
رها میکنند؛ تمام میشود.
انقلابها نمیمانند؛ نیمهکاره رها میشوند؛ چون ایمان نیست؛ چون آن عروهی
وثقی نیست. این انقلاب در بین مردم ما ماند و روز به روز شادابتر شد و کارائی خودش
را روز به روز بیشتر نشان داد.
آن کسانی که در طول این سالهای وسط ناگهان هیجانزده شدند، اعلام کردند که
انقلاب تمام شد، انقلاب مُرد، امام فراموش شد، خطا کردند، بد محاسبه کردند، اشتباه
کردند. انقلاب بانشاطتر شد. ارزشهای انقلاب زندهتر شد.
این ارزشها باید پایدار بماند و مانده است؛ تا امروز این ارزشها پایدار
مانده است؛ زندهتر شده است. من بارها گفتهام: جوان امروز ما از جوان سال ۱۳۵۹ که جنگ تحمیلی شروع شد،
آمادگیاش برای حضور در میدان نبرد اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست. ما راهمان برای
آینده مشخص است
همهی تلاشهای تبلیغاتی، سیاسی، اقتصادی، فشارهای گوناگون، تحریمهای
گوناگون، قطعنامههای گوناگون برای همین است که به این ملت بباورانند این راه را
ادامه ندهد؛ میخواهند کاری کنند این ملت این راه را ادامه ندهد. میدانند که اگر
این راه به وسیلهی این ملت با همین شتاب، با همین قدرت ادامه پیدا کند، چتر ظلم و
استکبار و طمعورزی و غارتگریای که اینها بر روی ملتهای مسلمان و امت اسلامی
گستردهاند، جمع خواهد شد؛ نابود خواهد شد؛ موجودیت استکبار در میان کشورهائی که
وابستهی به امت اسلامی هستند، به خطر خواهد افتاد. این را میدانند؛ خوب، تلاش
میکنند؛ تلاشِ فراوان میکنند.
ببینید همین چند روز قبل از این رئیس جمهور آمریکا گفت: ما روی ایران فشار
میآوریم تا مردم ایران به این نتیجه برسند که دنبال انرژی هستهای رفتن برایشان
صرفه ندارد. معنای این حرف این است که رسیدن ملت ایران به یک اوج فناوریای که حالا
مظهرش از نظر آنها مسئلهی انرژی هستهای است، به قدری ملتهای دیگر را سر شوق
میآورد، توانائیهای ملتهای مسلمان را به آنها میباوراند که دیگر آنها نمیتوانند
این را کنترل کنند؛ نمیتوانند مهار کنند. میخواهند نرسد. البته اسم دیگری رویش
میگذارند؛ میگویند: ما از بمب اتم میترسیم! اما خوب، خودشان هم میدانند، خیلیها هم
در دنیا میدانند که دروغ میگویند؛ مسئلهی آنها مسئلهی بمب اتم نیست. میدانند که
ایران به دنبال سلاح هستهای نیست؛ به دنبال دانش هسته است، به دنبال فناوری هستهای
است؛ آنها از همین ناراحتند. یک ملت بدون اینکه از آنها اجازه گرفته باشد، بدون
اینکه از آنها کمک گرفته باشد - دست گدائی به سوی آنها دراز کرده باشد - از درون
خود بتواند یک چنین فورانی بکند و اوجی بگیرد. این است که آنها را عصبانی میکند.
«ما از فلان جناح، فلان گروه حمایت میکنیم»؛ چرا؟ چون آن جناح گفته یا وعده کرده
که با پیمودن اینگونه راهها موافق نیست؛ با ایستادگی موافق نیست؛ موافق این است که
برویم پیش آمریکا عرض بکنیم خدمتشان که شما اجازه بدهید ما پیشرفت کنیم(!) از دهان
گرگ طعمه را با مذاکره نمیشود گرفت؛ با قدرت باید گرفت. هزار و صد سال است که در
ادبیات کشور ما:
مهتری گر به کام شیر در است
رو خطر کن ز کام شیر بجوی
را گفتهاند. گاهی هم عمل شده در تاریخ ما، بسیاری از
اوقات هم عمل نشده. امروز ملت ایران دارد با ایستادگی خود به این توصیه عمل میکند؛
«رو خطرکن». این است مسئلهی ما.
مسئلهی ما با آمریکا و مسئلهی ما با مستکبرین عالَم
این است. آنها میگویند شما وجودتان، استعدادتان، قدرتتان را به صحنه نیاورید که در
مقابل قدرت ما، سلاح ما، توانائیهای تبلیغاتی ما رقیبی وجود نداشته باشد، ما
بتوانیم یکهتازی کنیم در میدان. جواب ملت ما این است که: نخیر، ما میتوانیم از حق
خودمان دفاع کنیم؛ میتوانیم جلو تجاوز شما را بگیریم؛ اگر نکنیم، خدا از ما مؤاخذه
خواهد کرد.
راهی که ملت ایران انتخاب کرده، راه درستی است؛ حضور در
صحنه، رها نکردن این دستاورد بزرگ. مسائل جزئی، اختلافی، اهمیتی ندارد. بگو
مگوهائی که این گروه با آن گروه، این آدم با آن آدم دارد، اینها اهمیت ندارند.
اینها چیزهای جزئی است. خانوادهی انقلاب باید یکپارچگی خودش را حفظ کند. بنده
اولِ امسال گفتم: «اتحاد ملی»؛ یعنی خانوادهی ملت، خانوادهی انقلاب وحدت خود را،
درونگرائی خود را نسبت به یکدیگر، اتصال و چسبندگی را به یکدیگر حفظ کنند؛ نگذارند
واگرائی به وجود بیاید. ملت بحمداللَّه خودش این توصیه را آویزهی گوش دارد؛
احتیاج به گفتن ما هم شاید نبود. ما هم تابع همین عقلانیت عظیمی هستیم که در
ملتمان هست؛ ما هم به ملت عرض کردیم و آنها هم نشان دادند که همینجور است.
این شهید حاج عماد خودش را فرزند امام میدانست. یعنی واقعاً اگر با یک جوان
خودمان مقایسه کنیم، او معتقد نبود که این جوان ایرانی به امام از او نزدیکتر است.
او هم خودش را به قدر یک جوان ایرانی فرزند امام و نزدیک به امام میدانست؛ چرا؟
چون امام به او روح داده بود؛ امام او را زنده کرده بود. اینجور جوانها همیشه در
لبنان و در فلسطین و در غزه و در همه جا بودند، اما اینجور کارهای بزرگ از اینها
سر نمیزد. کی فکر میکرد جوانهای لبنانی با سلاحهای معمولی بتوانند ارتشی را که
ادعا میکند یکی از بزرگترین ارتشهای دنیاست، آنجور با افتضاح عقب بزند. روزهای
اوّلی که جنگ سی و سه روزه تمام شده بود، صهیونیستها میگفتند نه، ما شکست
نخوردیم(!) حالا گزارش این کمیتهی ونیوگراد قضایا را برملا کرده. اینها ظاهرسازی
کردند که خیلی آبروریزی هم نشود؛ اما کاملاً پیداست؛ یک ارتش مجهز، امریکا هم
مستقیماً وارد شد - این را بدانید امریکا در جنگ سی و سه روزهی لبنان مستقیم وارد
شد؛ هم پشتیبانی کرد، هم مستقیم وارد شد، بی سروصدا - اما همهشان شکست خوردند. از
کی؟ از یک عده جوان که وسیلهشان عبارت بود از اعتماد به نفس، اتکال به خدا و
نترسیدن از مرگ، ایستادگی در میدان؛ توانستند شکست بدهند. افسانهی شکستناپذیری
قدرتها اینجوری باطل میشود.
خدا را شکر میکنیم؛ خدا را شکر میکنیم بر نعمت انقلاب،
خدا را شکر میکنیم بر نعمت امام، خدا را شکر میکنیم بر این عظمتی که ملت ایران از
خودشان نشان دادند، خدا را شکر میکنیم بر توفیقی که به این ملت داده است. یکیک شما
مردم و شما جوانها، یک نعمت بزرگ خدا هستید که انسان باید برای آنها خدا را شکر
کند - «و ان تعدوا نعمت اللَّه فلا تحصوها» - مگر میشود نعمتهای الهی را احصاء
کرد؟ این نعمتها را باید حفظ کنیم. این نعمتها را هم مسئولین بدانند، باید این
نعمت را حفظ کنند، شکر کنند تا این نعمت برایشان بماند، هم آحاد مردم این نعمت خدا
را قدر بدانند. بدانید فردای این ملت از امروز این ملت بمراتب بهتر و روشنتر و
دلنوازتر است. و انشاءاللَّه شما جوانها آن روزها را خواهید دید. و خواهید توانست
ثمرهی این مجاهدتهای عظیم را بچینید و انشاءاللَّه دنیائی را به آبادی و سعادت و
فلاح برسانید.
پروردگارا! قلب مقدس ولیعصر را از ما راضی کن؛ ما را
سربازان آن بزرگوار قرار بده؛ ما را با ولایت و محبت آنها زنده بدار و بمیران.
پروردگارا! روح مطهر امام، ارواح مطهر شهیدان را از ما راضی کن؛ آنها را در
عالیترین درجات با اولیاءت محشور بفرما.
والسّلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته
امام خامنه ای دردیدار مردم تبریز86.11.28